علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

یک هفتگی علی آقا

امروز علی آقای ما، گنجیشک خونه ما 7 روز شده، قراره امروز برات عقیقه بگیریم یکی از سنت های عقیقه کردن ختنه کردن است بنابراین مادر جون و جدو صبح زود به منزل ما آمدند و با همراهی من و بابا مهدی و مامان پروین و شما راهی بیمارستان سجاد شدیم دکتر عمید یعنی دکتر خودم می خواست شما را به عنوان هدیه به دنیا امدنتون ختنه کنه   حال من اصلا خوب نبود سردرد شدیدی داشتم این سردرد از بعد از زایمانم به خاطر بیهموشی که گرفته بودم همراهم بود و دست و پا و صورتم ورم زیادی داشت و نگران یکی یکدونه ام بودم که می خواد ختنه بشه   مامان پروین و مادر جون و جدو شما را به اتاق عمل بردند و اجازه ندادند من و بابا مهدی وارد اتاق عمل بشیم بعد از گذشت ن...
15 آبان 1390

واکسن 4 ماهگی

علی جونم واسه واکسن ٤ ماهگی خیلی اذیت شدی   صبح روز پنجم شهریور ماه زمانیکه کرمان بودیم قرار بود شما رو واسه واکسن ببریم وقتی داشتم لباساتو می پوشیدم کلی برام خندیدی فکر کردی می خوام ببرمت بیرون اما نمی دونستی داری میری واکسن بزنی عمه و آرزو جان ( دختر عمه من)  آمدند و ٣ تایی با هم به مرکز بهداشت رفتیم   اما قبل از واکسن من و آریا (پسر خالت) کلی گریه کردیم آخه دلم نمی خواست صدای گریه ات را بشنوم اما چون برای سلامتیت بود باید می زدیم )کاش می شد واکسناتو خودم می زدم .   وقتی وارد درمانگاه یا همون مرکز بهداشت شدیم اول قد شما را گرفتند قد شما ٦٧ بود اما نتونستند وزن شما را بگیرند آخه وزنشان شکسته بود بعد عمه شما...
15 آبان 1390

گلو درد مامان و به دنیا اومدن نینی

قرار بود به علت عمل چشمم 6 اردیبهشت تحت عمل سزارین قرار بگیرم اما روز یکشنبه یعنی 4 اردیبهشت صبح زود به علت گوش درد و گلو درد شدید با بابا مهدی به درمانگاه رفتیم دکتر هم بهم کلی آنتی بیوتیک قوی داد اما از اونجائیکه نزدیک عمل سزارینم بود و گاهاً درد خفیفی داشتم به پیشنهاد بابا مهدی با دکترم تماس گرفتم و ماجرا را گفتم و دکتر بهم توصیه کرد که اصلا از داروها استفاده نکنم و جهت ویزیت به بیمارستان میلاد بروم   در همین حین مادر جون یعنی مامان بابا مهدی از راه رسید وقتی دید بابا مهدی سر کار نرفته تعجب کرد و از ماجرا خبردار شد و سریع شروع به بستن وسایل من و نینی کرد و با خود برداشت گفت شاید نیاز بشه.....   ما ساعت 11 ظهر به بیمارستا...
12 آبان 1390

نیم خیز نشستن کوچولوی ما

کوچولوی من قربونت برم که کم کم داری بزرگ میشی در حالیکه چهار دست و پا یا سینه خیز میری وقتی که خسته میشی خودت نیم خیز می شینی اینقدر اینجور نشستنت رو دوست دارم کلی ذوق می کنم بعد دوباره که خستگیت در رفت دوباره شروع می کنی به آتیش سوزوندن (١٢ آبان نود)   علی چهار دست و پا میره قند عسل مامان خسته شده و  نیم خیز نشسته     گاهی هم چند دقیقه ای کامل می شینی   اینجا علی بعد از حمام زیر لحاف کرسی نشسته ...
12 آبان 1390

تولد مامان علی کوچولووووووووو

گل پسر مامان دیشب تولدم بود اینقدر شما پسر خوبی بودی با لباس خوشگلی که پوشیده بودی مثل ماه شده بودی همه عاشقت شده بودند همش می خندیدی، بازی میکردی، سینه خیز و گهگاه چهار دست و پا می رفتی و همه از کارهایت لذت می بردند پسر خوشگل مامانی دوست دارم       علی و مامان و بابا   ...
8 آبان 1390

واکسن 6 ماهگی

عزیزم در چهارمین روز از هفت ماهگی بردمت مرکز بهداشت تا واکسن بزنی این 4 روز تأخیر به علت اینکه شما سرما خورده بودی و به پیشنهاد دکترت باید یک مدت واکسنت رو دیرتر می زدیم تا خدائی نکرده واکسن زدنت علائم سرماخوردگیتو تشدید نکنه   ساعت 11 ظهر به همراه جدو به مرکز بهداشت مراجعه کردیم قبل از اینکه وارد اتاق بشیم شما آواز می خوندی و نمی دونستی قراره چه بلایی سرت بیاد خلاصه بعد از اندازه گرفتن قد و وزنت به همراه جدو به اتاق واکسن رفتی این دفعه دو تا واکسن داشتی اولین واکسنت رو که زدند جیغت به هوا رفت و جدو شروع کرد به ماساژ دادن پای شما که صدای گریه ات بلندتر شد که خانم ماما گفت ماساژ ندهید پای نی نی ورم می کنه و دومین واکسنت رو هم زدیم ...
8 آبان 1390

تولد آریا جونی (پسر خالت)

دیشب مراسم تولد آریا جون بود البته ناگفته نماند که آریا متولد 2 آبان اما به علت اینکه وسط هفته بود خاله سیما تولد آریا رو ٦ آبان گرفت اما چون پسر قند عسلم سرما خورده بودی اصلاً حال نداشتی و به خاطر دارو هایی که مصرف کرده بودی همش خواب بودی علی در تولد آریا اما در خواب عمیق       همین که می خواستیم کیک تولد رو ببریم که سر و صدا به پا شد پسرکم از خواب بلند شدی و ما هم چند تا عکس یادگاری گرفتیم آریا و علی و آمه تیس   علی و مامان و بابا   ...
7 آبان 1390

چرا اسمت علی شد؟

من تازه 2 ماهه باردار بودم و مدام دنبال اسمهای خوشگل برای شما بودم اما هنوز نمی دونستم شما پسری یا دختر، واسه همین هم اسم دختر انتخاب می کردم و هم اسم پسر اما هر وقت راجب به اسم با بابات صحبت می کردم می گفت حالا زوده بزار جنسیت نینی مشخص بشه اما من دوست داشتم فندق تو دلیمو با یک اسمی صدا کنم دیگه   واسه همین یک روز با اصرار من با بابا نشتیم و کلی اسم انتخاب کردیم و شروع کردیم به انتخابهای خودمان رأی دادن و بالاخره با کلی حرف زدن و رأی دادن قرار شد اگه نینی ما پسر شد اسمش بشه علی و اگه دختر شد اسمش بشه بهار که عزیز خونه ما شد علی کوچولو.....   ...
5 آبان 1390

قند عسلم 6 ماهگیت مبارک

گل پسر مامان امروز دقیقاً 6 ماهت تموم شد دیگه شدی شیطون خونه، همه جای خونه رو سینه خیز میری و گاهی هم که خسته میشی نیم خیز خودت می شینی، اصلاً خواب نداری، دوست نداری غذا بخوری ولی مامانی به زور بهت غذا میده آخه باید رشد کنی پسرکم دیگه کم کم داری بزرگ میشی از علائم بزرگ شدنت اینه که وقتی بغلت می کنم دستم درد میگیره ههههه ولی من دارم حسرت می خورم که این دوران چه زود داره سپری میشه همین دیروز بود که از بیمارستان با سلام و صلوات آوردیمت خونه همین دیروز بود که بند نافت افتاد و همین دیروز بود که حلقه ختنه ات افتاد اما حیف چه زود.....   اما همراه با 6 ماه شدنت سرمای شدیدی خوردی که وقتی برای چکاپ 6 ماهگیت پیش دکتر بردمت بهت کلی دا...
4 آبان 1390

تشخیص نادرست و دردسر بزرگ

پسر کوچولوی مامان، در طی بارداری باید یکسری آزمایش انجام میدادم تا خیالم راحت بشه شما سالمی   یکی از این آزمایشات غربالگری سه ماه اول بود که هم زمان با آزمایش خون سونوگرافی هم انجام میدادند اما به خاطر بی دقتی سونوگرافی، نتیجه آزمایش نشون داد که گل مامان مشکوک به سندرم داون هست   عزیزکم من پیش چندین دکتر رفتم و جندین بار سونوگرافی انجام دادم اما بعضی ها می گفتند شاید نینی شما یک درصد مشکل داشته باشه بنابراین پیشنهاد دادند برای آزمایش تکمیلی و آمینیوسنتز پیش پروفسور فرهود بریم   بالاخره قرار شد برای آمینوسنتز، آب دور جنین را نمونه برداری کنند و بعد از کلی دوندگی و پول دادن یک برگه که همون فرم رضایت نمونه برداری بود ...
4 آبان 1390